وقتی وارد ایستگاه انتقال خون شدم گفتم اگه سیستمها قطعه و نمیشه خون بگیرید برم فردا بیام.
نه وصله. ولی اگه شما شرایط روحی برای خون دادن نداری برو، چون برای خون دادن باید شرایط روحی و جسمی مناسب داشته باشی.
نه بابا اتفاقا اومدم ده پونزده لیتر خون بدم برم. تازه قطر این شلنگ هاتون هم خیلی کمه. کاش از این شلنگهای دو و نیم اینچ استفاده میکردین، یک تشت قرمز بزرگ هم میذاشتین این وسط. این کیسههای خون خیلی کوچولوین.
معمولا افراد بیشتر از شش لیتر خون ندارند. بقیه اش رو نگهدار برای خودت. ما کلا چهارصد پونصد سی سی خون از شما میگیریم.
روی همین تخت بنشینم؟
آره.
ببخشید پتو ندارین؟ من دوست دارم هر وقت رو تخت میخوابم یک پتو هم روم باشه. از این پتوها که عکس پلنگ روشون دارن، ندارین؟
نه متأسفانه
پس از کدام پتوها دارین؟
کلا پتو نداریم.
ببخشید اون چیه دستتون؟
میخوام بازوتون رو ضدعفونی کنم. بعدش این سوزن استریل رو به بازوتون بزنم.
سـ... سـ... و... زَن؟
چیه میترسید؟
نـ.. نـ.. نه، نمی. ت... ترسم.
حالا چند دقیقه صبر میکنم بعد از اینکه حالت بهتر شد کارو شروع میکنیم.
من روی بازوم از زمان کرونا چند تا سوراخ هست، نمیشه از همونها استفاده کنید، دوباره پوستم سوراخ نشه.
نمیشه. شما هم اینجا رو نگاه نکن.
ولی مرکز انتقال خون چرا این طوریه. چقدر پشه زیاد داره؟
پشه؟ شما یک دونه پشه نشونمون بده.
خودم هم ندیدم. ولی حس کردم نیشم زد.
به بازویم اشاره کرد و گفت: به خاطر همین سرنگ بود.
تا چشمم به سرنگ افتاد دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی چشمانم را باز کردم فهمیدم از هوش رفته بودم. گفتم: میشه بگید چی شد؟
گفت: هیچی نگو. یک کیسه خون دادی، دو کیسه خون بهت تزریق کردیم تا به هوش اومدی!
تشکر کردم و گفتم: پس من میرم. با من کاری ندارین؟
گفت: نه، فقط لطفا دیگه این دور و برها پیدات نشه.